زنگ تفریح
یک شنبه 13 شهريور 1398برچسب:, :: 12:22 ::  نويسنده : آرین

اگر شما مایل باشید به وبلاگ رای دهید تا وبلاگ برتر انتخاب شود.

 

 

 

 

 


جدول لیگ برتر هفته 27:

 

 
  تیم بازی برد مساوی باخت گل زده گل خورده تفاضل امتیاز
۱ سپاهان ۲۷ ۱۵ ۷ ۵ ۴۲ ۲۰ ۲۲ ۵۲
۲ تراکتورسازي ۲۷ ۱۴ ۷ ۶ ۴۷ ۳۱ ۱۶ ۴۹
۳ استقلال ۲۶ ۱۴ ۶ ۶ ۴۳ ۲۹ ۱۴ ۴۸
۴ نفت تهران ۲۷ ۱۲ ۸ ۷ ۳۴ ۲۹ ۵ ۴۴
۵ صباي قم ۲۷ ۱۱ ۹ ۷ ۳۴ ۳۱ ۳ ۴۲
۶ ذوب آهن ۲۷ ۹ ۱۲ ۶ ۲۳ ۲۵
۳۹
۷ فولاد ۲۷ ۱۰ ۸ ۹ ۳۱ ۲۶ ۵ ۳۸
۸ پرسپوليس ۲۷ ۸ ۱۱ ۸ ۳۸ ۳۷ ۱ ۳۵
۹ سايپا ۲۷ ۸ ۱۰ ۹ ۳۹ ۲۹ ۱۰ ۳۴
۱۰ نفت آبادان ۲۷ ۹ ۷ ۱۱ ۳۸ ۴۷
۳۴
۱۱ ملوان ۲۶ ۸ ۹ ۹ ۲۶ ۲۳ ۳ ۳۳
۱۲ داماش گیلان ۲۷ ۸ ۸ ۱۱ ۲۶ ۳۴
۳۲
۱۳ مس کرمان ۲۷ ۸ ۷ ۱۲ ۲۴ ۳۲
۳۱
۱۴ فجر سپاسي ۲۷ ۸ ۷ ۱۲ ۲۸ ۳۷
۳۱
۱۵ راه آهن ۲۷ ۵ ۱۴ ۸ ۳۰ ۳۴
۲۹
۱۶ شاهين ۲۷ ۵ ۱۳ ۹ ۲۳ ۳۰
۲۸
۱۷ شهرداري تبريز ۲۷ ۵ ۱۲ ۱۰ ۲۸ ۳۶
۲۷
۱۸ مس سرچشمه ۲۷ ۴ ۷ ۱۶ ۱۹ ۴۳
-۲۴
۱۹

Top Blog

 

لطفا 15ثانیه وقت خو را به ما دهید و به ما رای دهید.

 

پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 17:43 ::  نويسنده : آرین

پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 17:40 ::  نويسنده : آرین

جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : آرین

لطیفه ورزشی

یک چوب کبریت میره بدنسازی میشه گرز

 

 

جوک ورزشی

اولی: چرا سرت را بستی؟ دومی: از یک قهرمان بوکس پرسیدم ساعت چنده. اون ۵ بار با مشت زد تو سرم.اولی: خوب تو چیکار کردی؟ دومی :خدا رو شکر کردم که ساعت۱۲ نبود.

 

لطیفه فوتبالی

تست کنکور

باشگاه انگلیسی ؟الف) میدلزبرو       ب) میدلزبیا     ک) میدلزبودی حالا     ش) میدلزپاشو برو گمشو

مهاجم سال های دور منچستر یونایتد ؟الف) اندی کول   ب) اندی سرشانه    ک) اندی پشت بازو      ش) اندی مرسی هیکل

 

جوک و لطیفه ورزشی

اولی:شما دوست داریددر چه مسابقه ای شرکت کنیددومی:مسابقه ماست خوری .چون آدمهم ماست می خوردوهم رو سفید بیرون می اید !

 

جک و لطیفه فوتبالی

به غضنفر میگن تو طرفدار کدوم تیم فوتبال هستی؟ میگه قربون جدش برم آسد میلان!!

 

جک فوتبالی

به غضنفر یه توپه فوتبال نشون میدن میگن این چیه میگه اونقدرها هم که دیگه خر نیستیم معلومه دیگه این زمین شطرنجه !

 

جک جدید فوتبالی

به یارو میگن سه تا فوتبالیست رو نام ببر میگه : علی دایی ُ علی کریمی ُ فرار مهدوی کیا!!


 

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 17:3 ::  نويسنده : آرین

یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :

از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.

همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...

وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !

وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...

اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود...

و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!

روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند...!!!

شما کیسه خود را چگونه پر می کنید ...؟

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 16:59 ::  نويسنده : آرین

بازدید از تیمارستان(خنده دار)

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.

.

.

.

.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : آرین

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 16:49 ::  نويسنده : آرین

ستاد مبارزه با پ ن پ [جدید]

به بابام گفتم سوئیچ ماشینو بده ...... گفت : می خوای بری جایی؟ ... گفتم : بله پدر عزیزم
(ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح)
 

 

به ادامه ی مطلب بروید

 

 

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 16:21 ::  نويسنده : آرین

$$$صندوق صدقات در خارج از ایران$$$

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

 

zangetafrih.ir

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : آرین

لطفا 15ثانیه وقت خو را به ما دهید و به ما رای دهید.

 

Top Blog

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : آرین

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 13:22 ::  نويسنده : آرین

دستشویی پارک

رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم…

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!

 

 

لطفا 15ثانیه وقت خو را به ما دهید و به ما رای دهید.

 

Top Blog

دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 13:15 ::  نويسنده : آرین

ضد حال یعنی این....!

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون :((لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست :با عشق.روبرت.))

دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتارمرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی … خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هرچه فکرکردم قیافه تورا به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان !!

 

 

 

لطفا 15ثانیه وقت خو را به ما دهید و به ما رای دهید.

Top Blog

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:41 ::  نويسنده : آرین

نرم افزار جدید نصب شده روی گوشی siri iPhone 4S است. با استفاده از این نرم افزار می توانید با گوشی خود صحبت کرده و هر سئوالی دارید از او بپرسید. این نرم افزار با جست و جو در داده های سایت هایی مانند Wikipedia به سئوالات شما پاسخ می دهد. ولی اگر سئوالات خنده آوری از نرم افزار Siri بپرسید چه پاسخی خواهید شنید؟ در ادامه نمونه هایی از این سئوالات و پاسخ های جالب را مشاهده می کنید

اگر از Siri بپرسید، پایتخت کشور فرانسه کجاست، سریعا پاسخ را یافته و به شما نمایش خواهد داد.

ولی اگر از او بپرسید: "با من ازدواج می کنید؟" تصور می کنید پاسخ Siri به این سئوال چه باشد؟ ما نمونه هایی از این سئوال و پاسخ ها را به شما نمایش می دهیم.

شما: Siri عزیز، شما چه پوشیدی؟
Siri: ترکیبی از آلومینیوم و سیلیکون به همراه استیل، حتما خیلی خوشتان خواهد آمد

شما:
از کجا می توانم مواد مخدر تهیه کنم؟
Siri: من می توانم دو مرکز ترک اعتیاد نزدیک را به شما معرفی کنم

شما:
از من عکس بگیر
Siri: من عکاس خوبی نیستم

شما: بهترین تلفن از نظر تو چیست؟
Siri: آیا تلفن دیگری هم وجود دارد؟

شما: Siri کمی عجیب است.
Siri: اگر اصرار می کنید، قبول می کنم

شما:
چند سال دارید؟
Siri: اجازه پاسخ گویی به این سئوال را ندارم

شما:
شما دقیقا چه هستید؟
Siri: من یک کمک کننده مجازی هستم.

شما:
با من ازدواج می کنید:
Siri: آخرین نسخه مدارک توافق نامه های من، ازدواج را پشتیبانی نمی کند. متاسفم

شما:
آیا من چاقم
Siri: ترجیح می دهم در این مورد صحبتی نکنم

شما: Siri من تو را دوست دارم
Siri: مطمئنم این حرف را به همه محصولات Apple می زنید

شما: تق تق
Siri: چه کسی در می زند؟

شما: آیا می توانید کسی را به قتل برسانید؟
Siri: من می توانم 3 مرکز روان درمانی نزدیک را به شما معرفی کنم.

شما: من خسته ام
Siri: همین الان گوشی را زمین بگذار و کمی بخواب. من همینجا منتظرت خواهم ماند.

اگر دقت کنید می بینید که این پاسخ ها با هم متفاوت بوده و گویی با انسان واقعی صحبت می کنید. مکالمه چند خطی زیر مربوط به سئوالات تکراری و پاسخ های متفاوت Siri است:

شما: Siri دوستت دارم

Siri: من برای شما اینجا هستم

شما: Siri عزیز، دوستت دارم

Siri: شما نمی توانید

شما:
Siri دوستت دارم

Siri: آیا ممکن است سراغ سئوال بعدی بروید؟

شما: ولی من واقعا Siri را دوست دارم.

Siri: خواهش می کنم این جمله را تکرار نکنید!

شما دوست دارید چه سئوالی از Siri بپرسید؟

 

 

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : آرین

پدری یه روز خواست که به پسرش تفهیم کنه که عرق خوری کار بدیه.
برای اثباتش مقداری عرق رو خواست به خورد یک خر بده. اما خر از خوردن عرق امتناع کرد.
پدر رو کرد به پسرش و گفت:
پسرم ببین. حتی این خر با خریه خودش این عرق رو نخورد. چطور یک انسان باید این عرق رو بخوره در حالی که خر هم نمی خوره؟
.
.
.
.
.
.
.
.
پسر گفت:پدر جان. این نشون می ده هر کی عرق نخوره، خره…!

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:39 ::  نويسنده : آرین

استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ 
شاگرد: عروسی
استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟
شاگرد: داماد
استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟ 
شاگرد: زن میگیرم
استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟ 
شاگرد: عروس میارم
استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه!

 

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : آرین

فکر کنید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

اگه یه كم با احساس باشی میفهمی !!


 

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:32 ::  نويسنده : آرین

 

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : آرین

چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : آرین

چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 12:57 ::  نويسنده : آرین
ژاپن: 12 ساعت کار ، 6 ساعت استراحت ، 1 ساعت ماندن در ترافیک ، 3 ساعت تماشای تلویزیون ، 1 ساعت کار با اینترنت،1ساعت تماشای پلی بوی

 
--ایتالیا : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 4 ساعت غذا خوردن ، 6 ساعت حرف زدن ، 2 ساعت خیابان گردی
 

 
--آلمان : 8 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 2 ساعت اضافه کار ، 2 ساعت تماشای مسابقات تلویزِیونی ، 2 ساعت مطالعه ، 2 ساعت فکر کردن به خودکشی
 
 

 
--کوبا : 8 ساعت کار ، 8 ساعت تفریح ، 4 ساعت خواب ، 4 ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو
 

--عربستان سعودی : 8 ساعت تفریح همراه با کار ، 6 ساعت تفریح همراه با خرید در خیابان ، 10 ساعت خواب
 
 

 
--مصر : 4 ساعت کار ، 8 ساعت خواب ، 8 ساعت کشیدن قلیان ، 2 ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، 2 ساعت حرف زدن در باره جمال عبدالاناصر
 
 

 
--هندوستان : 8 ساعت جستجوی کار، 6 ساعت خواب ، 6 ساعت تماشای فیلم ، 2 ساعت جستجو برای محل خواب ، 2 ساعت برای رد شدن از خیابان
 
 

 
--ایران : 8 ساعت خواب ، 4 ساعت استراحت ،2 ساعت ارسال اس ام اس و تعریف جوک ،2 ساعت فحش دادن به مسئولان از بالا تا پایین به همراه خانواده محترمشان ،
 
 
4 ساعت حرکت در ترافیک ، 1 ساعت کار ،1 ساعت بحث در باره ازدواج موقت ، 2 ساعت بحث در مورد یارانه ها!

 

 
یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : آرین

رکورد های گینس, رکورد گینس, رکورد گینس 2011

                      خیلی جالبه                   به ادامه ی مطلب بروید...



ادامه مطلب ...
یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : آرین

Adele

 

 

 

null

 

null

 

null

 

null

 

adele

چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 17:33 ::  نويسنده : آرین

پاسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.

1) درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش

2) اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه

3) چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟
زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

4) علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج

5) علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات

6) چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام

7) چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر ان سیب

8) اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟
خیس خواهد شد

9) یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها می خوابد

10) چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

11) اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟
دستهای خیلی بزرگ

12) اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟
هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده

 

چهار شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : آرین

 

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم
 
شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !
 
شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
 
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
 
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
 
شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
 
شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
 
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
  
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
 
شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.
 
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

 
شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
 
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
 
شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
 
شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

 
شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
 
شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
 
شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
 
شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
 
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

 
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
 
شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
 
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
 
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
 
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

 
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
 
شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
 
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!
 
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
 
شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

 
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
 
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
 
شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
 
شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا
 
شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

 
شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!
 
شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.
 
شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…
 
شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
 
شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
 
شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
 
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.
 
شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…
 
شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.
 
 
چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : آرین

 گاهي ليوان را زمين بگذار    

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:     به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟   شاگردان جواب دادند:   50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم   استاد گفت:   من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟   شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.   استاد پرسید:   خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟   یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..    حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟   شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.   استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟   شاگردان جواب دادند: نه   پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟   شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.   استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.   اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.   اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد  خواهند آمد.   اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.   فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است  که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.   به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!   دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است

یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : آرین

 

به نام خدا

موضوع انشا: بین التعطیلین خود را چگونه می گذرانید؟

قلم در دست می گیرم و با اجازه معلم زحمت کشمان انشاء خود با موضوع چگونگی گذراندن بین التعطیلین را آغاز می کنم.

من بین التعطیلین ها را خیلی دوست دارم، چون بیشتر وقت ها به سفر می رویم مخصوصا اگر خاله زری اینا به سفر بروند مامان ببخشید "مادرم" می گوید: وا !حالا که زری اینا میرن سفر زشت نیست ما بشینیم توی خونه . دلم پوسید انقدر توی این خونه شستم و رفتم.

بابا هم که چاره ای ندارد اول کمی درمورد کمبود بنزین یارانه ای و قیمت گران بنزین آزاد سخنرانی می کند، اما بعدا مثل همیشه می گوید چشم!!

ما اغلب اوقات می رویم شمال. کجاش مهم نیست! بابا می گوید شمال ,شمال است همه می رن ما چرا نریم. من هیچ وقت جاده شمال را دوست ندارم انقدرکه شلوغه و ترافیکه سرم درد می گیرد. تازه بابا عصبانی می شود و مدام با خودش غرغر می کند. مامانم هی چایی می دهد به دستش که حرص نخور الان راه باز می شود بقیه اش هم که معلوم است. آخرش بابا بیشتر عصبانی می شود چون تا توفقگاه بعدی خیلی فاصله است و بابا هم ...

لب دریا خیلی خوش می گذرد چون خیلی شلوغ است ما بچه ها هر آتیشی که بخواهیم می سوزانیم این را مامان می گوید.من نمی دانم چرا در کتاب ها نوشته دریا پر از ماهی است من هردفعه به ساحل می روم آب هیچ ماهی باخود نمی آورد هیچ وقت هم ماهی ای ندیده ام. اما با این وجود کلی آشغال و بطری خالی کنار ساحل دیده می شود فکر کنم این روس ها به تمیزی دریا اهمیت نمی دهند و آشغالهاشان را به آب می ریزند آب هم آشغال ها را به ساحل ما می آورد!!

بابا برای بین التعطیلن های خود برنامه مدونی دارد علاوه بر سفر تفریحی , خواب بین روز, کباب روی منقل , خوردن آش رشته, کمی خواب بیشتر,خوردن بستنی یخی و خرید ترشی لیته و زیتون پروده شمال از مهترین کار های روزهای بین التعطیلین ماست.

علیرضا دوست من وقتی موضوع انشای مرا شنید گفت تو خیلی چیز برای نوشتن داری خوش به حالت اما من نمی دانم چه بنویسم تمام تعطیلات ما صرف این می شود که بابا از صبح جلوی تلویزیون لم می دهد و هی کانال ها را جابه جا می کند و یه چیزهایی می گوید که یعنی هیچی ندارد، بعد میرود سراغ ماهواره و باز هم زیر لب همان ها را می گوید.

اگر شانس بیاوریم و تعطیلی خوبی باشد آخر روز مامان و بابا دعوا نمی کنن.

من خیلی خوشحالم که جای علیرضا نیستم و پدرم به سفر و خانواده اهمیت می دهد.

فربد اینا بین التعطیلین ندارند اصلا ,چون بابایش همیشه یه کارهایی دارد,به فربد هم کتاب می دهد بخواند. فربد می گوید بابایش بهش می گوید آدم باید در زندگی اش برنامه ریزی داشته باشد و هیچ زمانی را از دست ندهد به همین دلیل آنها بین التعطیلین یا اصلا تعطیلی ندارند بلکه اوقات فراغت دارند.

فربد می گوید به آنها خیلی خوش می گذرد و پدر و مادر برای هر ساعت از تعطیلی شان برنامه ای دارند. آنها شب ها کنار هم فیلم های فاخر می بینند و یا مجله می خوانند. من که نمی دانم این کارها چطورممکن است باعث شادی و نشاط بشود اما به او چیزی نگفتم که ناراحت نشود .

این بود انشای من.

یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 20:21 ::  نويسنده : آرین

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:

"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"**
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!** **
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.
به نظرقحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.
اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..**
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.
خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!"**  **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!**
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"**  **
خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"**  **
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : آرین

پــَ نـَـ پــَ های ورزشی















 
















 

شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 14:20 ::  نويسنده : آرین

توماتینا Tomatina جشنواره‌ایست که در آخرین چهارشنبه ماه اوت در نزدیکی شهر والنسیا در کشور اسپانیا برگزار می‌شود.در این رسمی‌ که بیش از ۶۰ سال دارد،بسیاری از مردمِ این منطقه (و چندین سال است که تعدادِ فراوانی از توریست‌ها نیز در این جشن شرکت میکنند) به مدت چند ساعت به سمتِ همدگر گوجه فرنگی‌ پرت میکنند.البته این گوجه فرنگی‌ پست است و ارزشِ غذایی ندارد.این رسم از کجا آمده است؟ در سالِ ۱۹۴۴،وقتی‌ که فستیوالی دیگر در حالِ صورت گرفتن در همین منطقه بود،چند جوان به خاطرِ شوخی‌ به همدیگر گوجه فرنگی‌ و سبزیجات پرت کردند،پلیس ایشان را دستگیر می‌کند و این جوانان تصمیم می‌‌گیرند که سالِ دیگر این رسم را دنبال کنند و چند سالِ بعد این رسم تبدیل به جشنِ بزرگی‌ شد که هر سال هزاران نفر را به این منطقه کشانده و مردم را سرگرم میکنند.

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

SaliJooN.Info - گروه اینترنتی سالیجون

.: Weblog Themes By Pichak :.


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 27649
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1